روزهای روشن من

ساخت وبلاگ
سالها پیش یه وبلاگی داشتم که خودمم اسمش رو یادم رفته

توش از روزمرگی هام مینوشتم

از وقتی موبایلا هوشمند شد دیگه گذاشتمش کنار ولی دوست دارم برگردم به اون روزها

خیلی دچار نوسان شد زندگیم اما گذشت و من شدم همینی که الان هستم

یه دخترک خسته...

روزهای روشن من...
ما را در سایت روزهای روشن من دنبال می کنید

برچسب : بازگشت دوباره ی من, نویسنده : aruzayeroshaneman1 بازدید : 62 تاريخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 ساعت: 10:42

خیلی گریه کردم با خودم فکر کردم که الان همه مثل نگار فکر میکنن دلم نمیخواست دیگه برم دانشگاه دوست داشتم زودتر بابامو ببینم و بهش بگم به یکی یدونش چه تهمتی زدن حالا شاید از نظر خیلیا چیز مهمی نبود اما برای منی که لوس بابام بودم خیلی ناراحت کننده بود دوست نداشتم هیچکس به پاکی و خوب بودن من شک کنه حتی همون نگار که هر روز دستش تو دست یکی بود و میدونستم که حالا دیگه روزی یه پاکت سیگار میکشه دلم نمیخواست به چشم هیچکس دختری باشم که تمام فکرش تور کردنه پسراس شاگرد اول کلاس نبودم اما درسم رو به بهترین شکل میخوندم و تو فکر تدریس زبان هم بودم منو چه به دوست پسر او روزهای روشن من...ادامه مطلب
ما را در سایت روزهای روشن من دنبال می کنید

برچسب : از وقتی که رفتی,از وقتی که تو رفتی,از وقتی که وارد, شدم,حمیرا از وقتی که تو رفتی,دانلود آهنگ از وقتی که رفتی, نویسنده : aruzayeroshaneman1 بازدید : 88 تاريخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 ساعت: 10:41

خیلی گریه کردم اصلا نمیتونستم دیگه نفس بکشم گوشیم دست بابا بود مدی زنگ زده بود و بابام داشت با داد باهاش حرف میزد بابام از طرف من همه چیزو تموم کرد دست و پام شل شده بود وقتی بابا اومد تو اتاق گفتم میخوام باهاش حرف بزنم گوشی رو بده گفت نه اون آدم دیگه مرده سحر داد زدم گفتم بذار باهاش حرف بزنم شاید دروغ باشه شاید فتوشاپه التماسش میکردم بذاره باهاش حرف بزنم و اون یه کلمه بگه همش دروغه تا منم باور کنم  بابام هم اشک ریخت انگار خیلی بدبخت به نظر میومدم که اشک اونو هم درآوردم مامانمم داشت گریه میکرد  هر دوشون سعی میکردن که منو دلداری بدن و مامانمم گفت که مهد روزهای روشن من...ادامه مطلب
ما را در سایت روزهای روشن من دنبال می کنید

برچسب : از وقتی که رفتی,از وقتی که تو رفتی,از وقتی که وارد, شدم,حمیرا از وقتی که تو رفتی,دانلود آهنگ از وقتی که رفتی, نویسنده : aruzayeroshaneman1 بازدید : 105 تاريخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 ساعت: 10:41

چند وقتیه که همه قصد کردن منو شوهر بدن تو مهمونی عید سال نو بود که عمم به بابام گفت سیامک من نذر کردم که سحر شوهر کنه بابام خیلی از این حرف بدش اومد گفت مگه دخترم رو دستم مونده که اینجوری میگی منم باید برای عقل تو نذر کنم که بیاد سر جاش و... عمه هم کلی عذرخواهی کرده بود و گفته بود منو مثه دختر خودش دوست داره و فقط قصدش اینه که ما غصه نخوریم و من نمیدونم چجوری به آدما حالی کنم که والا ما دیگه غصه نمیخوریم و حالمون خوبه آخه جالبه که تو کل فامیلمون همه این بچه مچه ها ازدواج کردن ولی بزرگترا موندن خلاصه انقدر این مدل حرفا پیش میومد که دلم سوخت واسه مامان و بابا روزهای روشن من...ادامه مطلب
ما را در سایت روزهای روشن من دنبال می کنید

برچسب : خاستگاران کیمیا علیزاده,خاستگاران,خاستگاران نرگس محمدی,فیلم خاستگاران,وبلاگ خاستگاران, نویسنده : aruzayeroshaneman1 بازدید : 59 تاريخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 ساعت: 10:41